خواجوی کرمانی (غزلیات)/زلف لیلی صفتت دام دل مجنونست
ظاهر
زلف لیلی صفتت دام دل مجنونست | عقل بر دانهی خال سیهت مفتونست | |||||
تا خیال لب و دندان تو در چشم منست | مردم چشم من از لعل و گهر قارونست | |||||
پیش للی سرشکم ز حیا آب شود | در ناسفته که در جوف صدف مکنونست | |||||
عاقل آنست که منکر نشود مجنون را | کانکه نظارهی لیلی نکند مجنونست | |||||
خون شد از رشک خطت نافهی آهوی ختا | گر چه در اصل طبیعت چو ببینی خونست | |||||
عقل را کنه جمالت متصور نشود | زانکه حسن تو ز ادراک خرد بیرونست | |||||
می پرستان اگر از جام صبوحی مستند | مستی ما همه زان چشم خوش میگونست | |||||
تا جدا ماندهام از روی تو هرگز گفتی | کان جگر خستهی دل سوخته حالش چونست | |||||
رحمتی کن که ز شور شکرت خواجو را | سینه آتشکده و دیده ز غم جیحونست |