خواجوی کرمانی (غزلیات)/زلال مشربم از لفظ آبدار خودست
ظاهر
زلال مشربم از لفظ آبدار خودست | نثار گوهرم از کلک در نثار خودست | |||||
من ار چه بندهی شاهم امیر خویشتنم | که هر که فرض کنی شاه و شهریار خودست | |||||
اگر حدیث ملوک از زبان تیغ بود | مرا ز تیغ زبان سخن گزار خودست | |||||
نظر بقلت مالم مکن که نازش من | بمطمح نظر و طبع کان یسار خودست | |||||
توام بهیچ شماری ولی بحمدالله | که فخر من بکمالات بیشمار خودست | |||||
چو هست ملک قناعت دیار مالوفم | عنان عزمم از آنرو سوی دیار خودست | |||||
ز چرخ سفله چه باید مرا که نام بلند | ز حسن مخبر و فرهنگ نامدار خودست | |||||
چرا بیاری هر کس توقعم باشد | که هر که هست درین روزگار یار خودست | |||||
جهان اگر چه مرا برقرار خود نگذاشت | گمان مبر که جهان نیز برقرار خودست | |||||
مرا بغیر چه حاجت که در جمیع امور | معولم همه برلطف کردگار خودست | |||||
اگر در آتش سوزان روم درست آیم | که نقد من بهمه حال برعیار خودست | |||||
چه نسبتم ببزرگان کنی که منصب من | بنفس نامی و نام بزرگوار خودست | |||||
مرا ز بهر چه بردل بود غبار کسی | که گرد خاطر هرکس ز رهگذار خودست | |||||
چرا شکایت از ابنای روزگار کنم | که محنت همه از دست روزگار خودست | |||||
باختیار ز شادی جدا نشد خواجو | چه بختیار کسی کو باختیار خودست |