خواجوی کرمانی (غزلیات)/زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن
ظاهر
زبان خامه نتواند حدیث دل بیان کردن | که وصف آتش سوزان به نی مشکل توان کردن | |||||
در آن حضرت که باد صبح گردش در نمییابد | دمادم قاصدی باید ز خون دل روان کردن | |||||
شبان تیره از مهرش نبینم در مه و پروین | که شرط دوستی نبود نظر در این و آن کردن | |||||
مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم | که بی وجهست تشبیهش به ماه آسمان کردن | |||||
چو در لعل پریرویان طمع بی هیچ نتوان کرد | نباید تنگدستانرا حدیث آن دهان کردن | |||||
کمر موی میانش را چنان در حلقه آوردست | که از دقت نمییارم نظر در آن میان کردن | |||||
بر غم دشمنان با دوست پیمان تازه خواهم کرد | که ترک دوستان نتوان بقول دشمنان کردن | |||||
در آن معرض که جان بازان بکوی عشق در تازند | اگر جانان دلش خواهد چه باشد ترک جان کردن | |||||
کسی کش چشم آهوئی به روباهی بدام آرد | خلاف عقل باشد پنجه با شیر ژیان کردن | |||||
چو از آه خدا خوانان برافتد ملک سلطانان | نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن | |||||
ز باغ و بوستان چون بوی وصل دوستان آید | خوشا با دوستان آهنگ باغ و بوستان کردن | |||||
بگوئید آخر ای یاران بدان خورشید عیاران | که چندین بر سبکباران نشاید سر گران کردن | |||||
جهان بر حسن روی تست و ارباب نظر دانند | که از ملک جهان خوشتر تماشای جهان کردن | |||||
اگر خواجو نمیخواهی که پیش ناوکت میرد | چرا باید ز مژگان تیر و از ابرو کمان کردن |