خواجوی کرمانی (غزلیات)/روی زمین و خون دلم نم گرفته است
ظاهر
روی زمین و خون دلم نم گرفته است | پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است | |||||
اشکم چه دیده است که مانند خونیان | پیوسته دامن من پرغم گرفته است | |||||
مسکین دلم که حلقهی آن زلف تابدار | بگرفت و غافلست که ارقم گرفته است | |||||
انفاس روح میدمد از باد صبحدم | گوئی که بوی عیسی مریم گرفته است | |||||
چون جام میگرفت نگارم زمانه گفت | خورشید بین که ماه محرم گرفته است | |||||
همدم بجز صراحی و جام شراب نیست | خرم کسی که دامن همدم گرفته است | |||||
هر کو ز دست یار گرفتست جام می | روشن بدان که مملکت جم گرفته است | |||||
ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد | آری غریب نیست مگر کم گرفته است | |||||
خواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیست | جز دامن امید که محکم گرفته است | |||||
از وی متاب روی که مانند آفتاب | تیغ زبان کشیده و عالم گرفته است |