خواجوی کرمانی (غزلیات)/روی این چرخ سیه روی ستمکاره سیاه
ظاهر
روی این چرخ سیه روی ستمکاره سیاه | که رخم کرد سیه در غم آن روی چو ماه | |||||
خامه در نامه اگر شرح دهد حال دلم | از سر تیغ زبانش بچکد خون سیاه | |||||
بجز از شمع کسی بر سر بالینم نیست | که بگرید ز سر سوز برین حال تباه | |||||
گر چه از ضعف چنانم که نیایم در چشم | کیست کو در من مسکین کند از لطف نگاه | |||||
به شه چرخ برم زین دل پرآه فغان | بدر مرگ برم زین تن پردرد پناه | |||||
تا ببیند که که آرد خبری از راهم | میدود دم بدمم اشک روان تا سر راه | |||||
نه مرا آگهی از حال رفیقان قدیم | نه کسی از من بیچارهی مسکین آگاه | |||||
کار من هست چو گیسوی تو دایم در هم | پشت من هست چو ابروی تو پیوسته دوتاه | |||||
گر نبودی شب من چون سر زلف تو دراز | دستم از زلف دراز تو نبودی کوتاه | |||||
آه من گر نکند در دل سخت تواثر | زان دل سنگ جفا کار دلا زار تو آه | |||||
گر ازین درد جگر سوز بمیرد خواجو | حال درویش که گوید به سراپردهی شاه |