خواجوی کرمانی (غزلیات)/رمضان آمد و شد کار صراحی از دست
ظاهر
رمضان آمد و شد کار صراحی از دست | بدرستی که دل نازک ساغر بشکست | |||||
من که جز باده نمیبود بدستم نفسی | دست گیرید که هست این نفسم باد بدست | |||||
آنکه بی مجلس مستان ننشستی یکدم | این زمان آمد و در مجلس تذکیر نشست | |||||
ماه نو چون ز لب بام بدیدم گفتم | ایدل از چنبر این ماه کجا خواهی جست | |||||
در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی | که تو گوئی رمضان بار سفر خواهد بست | |||||
خون ساغر بچنین روز نمیشاید ریخت | رک بربط بچنین وقت نمیباید خست | |||||
ماه روزه ست و مرا شربت هجران روزی | روز توبهست و ترا نرگس جادو سرمست | |||||
هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا | کند ابروی تو سرداری مستان پیوست | |||||
وقت افطار بجز خون جگر خواجو را | تو مپندار که در مشربه جلابی هست |