خواجوی کرمانی (غزلیات)/رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش
ظاهر
رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش | مگس گزیر نباشد زمانی از شکرش | |||||
به زر توان چو کمر خویش را برو بستن | که جز بزر نتوان کرد دست در کمرش | |||||
گرم بهر سر موئی هزار جان بودی | فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش | |||||
در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک | کند عظام رمیمم هوای خاک درش | |||||
دلی که گشت گرفتار چشم وعارض او | چرا برفت به یکباره دل ز خواب و خورش | |||||
گذشت و بر من بیچارهاش نظر نفتاد | چه اوفتاد کزینسان فتادم از نظرش | |||||
کنون که شد گل سوری عروس حجلهی باغ | چه غم ز ناله شبگیر بلبل سحرش | |||||
بملک مصر نشاید خرید یوسف را | ولی بجان عزیز ار دهند رو بخرش | |||||
میان اهل طریقت نماز جایز نیست | مگر کنند تیمم بخاک رهگذرش | |||||
برآستانهی ماهی گرفتهام منزل | که هست هر نفسی رو بمنزل دگرش | |||||
بسیم و زر بودش میل دل ولی خواجو | سرشک و گونهی زردست وجه سیم و زرش |