خواجوی کرمانی (غزلیات)/رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را
ظاهر
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را | ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را | |||||
زندهی جاوید گردد کشته شمشیر عشق | زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را | |||||
جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوی | تا نمیرد کی به جنت ره دهند ادریس را | |||||
گرنه در هر جوهری از عشق بودی شمهئی | کی کشش بودی به آهن سنگ مقناطیس را | |||||
همچو خورشید ار برآید ماه بی مهرم ببام | مهر بفزاید ز ماه طلعتش برجیس را | |||||
دامن محمل براندازی مه محمل نشین | یا بگو با ساربان تا بازدارد عیس را | |||||
چون بتلبیسم بدام آوردی اکنون چاره نیست | بگذر از تزویر و بگذار ای پسر تلبیس را | |||||
تا نپنداری که گویم لاله چون رخسار تست | کی به گل نسبت کند رامین جمال ویس را | |||||
خواجو ار در بزم خوبان از می یاقوت رنگ | کاس را خواهی که پر باشد تهی کن کیس را |