پرش به محتوا

خواجوی کرمانی (غزلیات)/دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه)
  دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه می‌رفت بسر وقت حریفان شبانه  
  بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه  
  یاقوت بمی شسته و آراسته خورشید مرغول گره کرده و کاکل زده شانه  
  زلف سیهش را دل شوریده گرفتار تیر مژه‌اش را جگر خسته نشانه  
  بگشوده نظر خلق جهانی ز کناره بربوده میانش دل خلقی ز میانه  
  من کرده دل صدر نشین را سوی بحرین با قافله‌ی خون ز ره دیده روانه  
  جامی می دوشینه به من داد و مرا گفت خوش باش زمانی و مکن یاد زمانه  
  دوران همه در دست و تو در حسرت درمان عالم همه دامست و تو در فکرت دانه  
  حیفست تو در بادیه وز بیم حرامی بی وصل حرم مرده و حج بر در خانه  
  خواجو سخن از کعبه و بتخانه چه گوئی خاموش که این جمله فسونست و فسانه  
  رو عارف خود باش که در عالم معنی مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه