خواجوی کرمانی (غزلیات)/دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
ظاهر
دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه | میرفت بسر وقت حریفان شبانه | |||||
بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی | بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه | |||||
یاقوت بمی شسته و آراسته خورشید | مرغول گره کرده و کاکل زده شانه | |||||
زلف سیهش را دل شوریده گرفتار | تیر مژهاش را جگر خسته نشانه | |||||
بگشوده نظر خلق جهانی ز کناره | بربوده میانش دل خلقی ز میانه | |||||
من کرده دل صدر نشین را سوی بحرین | با قافلهی خون ز ره دیده روانه | |||||
جامی می دوشینه به من داد و مرا گفت | خوش باش زمانی و مکن یاد زمانه | |||||
دوران همه در دست و تو در حسرت درمان | عالم همه دامست و تو در فکرت دانه | |||||
حیفست تو در بادیه وز بیم حرامی | بی وصل حرم مرده و حج بر در خانه | |||||
خواجو سخن از کعبه و بتخانه چه گوئی | خاموش که این جمله فسونست و فسانه | |||||
رو عارف خود باش که در عالم معنی | مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه |