خواجوی کرمانی (غزلیات)/دیشب همه منزل من کوی مغان بود
ظاهر
دیشب همه منزل من کوی مغان بود | وز نالهی من مرغ صراحی بفغان بود | |||||
همچون قدحم تا سحر از آتش سودا | خون جگر از دیدهی گرینده روان بود | |||||
با طلعت آن نادرهی دور زمانم | مشنو که غم از حادثهی دور زمان بود | |||||
بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت | چون شمع شبستان دل من در خفقان بود | |||||
باز از فلک پیر باومید وصالش | پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود | |||||
از جرعهی می بزمگه باده گساران | چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود | |||||
ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست | آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود | |||||
در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت | در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود | |||||
چون دید که از دست شدم گفت که خواجو | هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود |