خواجوی کرمانی (غزلیات)/دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب)
  دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب  
  رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند لعل لبش می و جگر خستگان کباب  
  برمشتری کشیده ز مشک سیه کمان برآفتاب بسته ز ریحان تر طناب  
  در بر قبای شامی پیروزه گون چو ماه بر سر کلاه شمعی زرکش چو آفتاب  
  آتشن گرفته آب رخ وی ز تاب می آبش نهان در آتش و آتش عیان ز آب  
  هم شمع برفروخته از چهره هم چراغ هم نقل ریخته ز لب لعل و هم شراب  
  بنهاده دام بر مه تابان ز عود خام و افکنده دانه برگل سوری ز مشک ناب  
  میزد گلاله بر گل و هر لحظه می‌شکست برمن بعشوه گوشه‌ی بادام نیم خواب  
  از راه طنز گفت که خواجو چرا برفت گفتم ز غصه گفت ذهابا بلا ایاب