خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن
ظاهر
دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن | همچو جام از باده لعلم لبالب شد دهن | |||||
مرده در خاک لحد دیگر ز سر گیرد حیات | گر به آب دیدهی ساغر بشویندش کفن | |||||
با جوانان پیر ماهر نیمه شب مست و خراب | خویشتن را در خرابات افکند بی خویشتن | |||||
تشنگانرا ساقی میخانه گو آبی بده | رهروانرا مطرب عشاق گو راهی بزن | |||||
گر نیارامم دمی بی همدمی نبود غریب | زانکه با تنها بغربت به که تنها در وطن | |||||
ایکه دور افتادهئی از راه و با ما همرهی | ره بمنزل کی بری تا نگذری از ما و من | |||||
بلبل از بوی سمن سرمست و مدهوش اوفتد | ما ز گلبوئی که رنگ و روی او دارد سمن | |||||
باغبان چون آبروی گل نداند کز کجاست | باد پندارد خروش نالهی مرغ چمن | |||||
در حقیقت پیر کنعان چون ز یوسف دور نیست | ای عزیزان کی حجاب راه گردد پیرهن | |||||
جان و جانانرا چو با هم هست قرب معنوی | اعتبار بعد صوری کی توان کردن ز تن | |||||
گر چه خواجو منطق مرغان نکو داند ولیک | از سلیمان مرغ جانش باز میراند سخن |