خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوش پیری یافتم در گوشهی میخانهئی
ظاهر
دوش پیری یافتم در گوشهی میخانهئی | در کشیده از شراب نیستی پیمانهئی | |||||
گفت درمستان لایعقل بچشم عقل بین | ور خرد داری مکن انکار هر دیوانهئی | |||||
گر چه ما بنیاد عمر از باده ویران کردهایم | کی بود گنجی چو ما در کنج هر ویرانهئی | |||||
روشنست این کانکه از سودای او در آتشیم | شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانهئی | |||||
دل بدلداری سپارد هر که صاحبدل بود | کانکه جانی باشدش نشکیبد از جانانهئی | |||||
آشنایی را بچشم خویش دیدن مشکلست | زانکه او دیدار ننماید بهر بیگانهئی | |||||
هر که داند کاندرین ره مقصد کلی یکیست | هر زمانی کعبهئی برسازد از بتخانهئی | |||||
دل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمر | یا بافسونی رود بر باد یا افسانهئی | |||||
حیف باشد چون تو شهبازی که عالم صید تست | در چنین دامی شده نخجیر آب و دانهئی |