خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوش پیری ز خرابات برون آمد مست
ظاهر
دوش پیری ز خرابات برون آمد مست | دست در دست جوانان و صراحی در دست | |||||
گفت عیبم مکن ای خواجه که ترسا به چهئی | توبهی من چو سر زلف چلیپا بشکست | |||||
هرکه کرد از در میخانه گشادی حاصل | چون تواند دل سودا زده در تقوی بست | |||||
من اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک | خود پرستی نکند هر که بود باده پرست | |||||
گر بپیری هدف ناوک خلقی گشتم | چه توان کرد که تیر خردم رفت از شست | |||||
مستم آندم که بمیرم بسر خاک برید | تا سر از خاک بر آرم به قیامت سرمست | |||||
کس ازین قید بتدبیر نرفتست برون | زانکه از چنبر تقدیر نمیشاید جست | |||||
مست و مدهوش برندش ز لحد بر عرصات | هر که شد همقدح باده گساران الست | |||||
جان فشانان که چو شمع از سر سر برخیزند | یکنفس بی می نوشین نتوانند نشست | |||||
همچو ابروی بتان صید کند خاطر خلق | آنکه نشکیبدش ازصحبت مستان پیوست | |||||
گر شود بزمگهت عالم بالا خواجو | تو مپندار که بالاتر ازین کاری هست |