خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو
ظاهر
دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو | گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو | |||||
گفتمش پروانهی شمع جمال او منم | گفت اینک شمع را روشن ببین پروانه کو | |||||
گفتمش دیوانهی زنجیر زلفش شد دلم | گفت اینک زلف چون زنجیر او دیوانه کو | |||||
گفتمش کی موی او در شانه ما اوفتد | گفت بی او نیست یک مو در دو عالم شانه کو | |||||
گفتمش در دامی افتادم ببوی دانهئی | گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو | |||||
گفتمش دردانهی دریای وحدت شد دلم | گفت در دریا شو و بنگر که آن دردانه کو | |||||
گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست | گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو | |||||
گفتمش ما گنج در ویرانهی دل یافتیم | گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو | |||||
گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست | گفت خواجوگر تو زانکوئی بگو جانانه کو |