خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود
ظاهر
دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود | قوت روان من ز شراب مغانه بود | |||||
بود از خروش مرغ صراحی سماع من | وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود | |||||
دل را که بود بی خبر از جام سرمدی | جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود | |||||
طاوس جلوه ساز گلستان عشق را | بیرون ز صحن روضهی قدس آشیان نبود | |||||
کس در جهان نبود مگر یار من ولیک | گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود | |||||
بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان | دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود | |||||
همچون کمر بگرد میانش درآمدم | او را میان ندیدم و او درمیان نبود | |||||
جز خون دل که آب رخم را بباد داد | در جویبار چشم من آب روان نبود | |||||
گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او | وین بحر را چو نیک بدیدم کران بود | |||||
کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون | او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود | |||||
خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت | کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود |