خواجوی کرمانی (غزلیات)/دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود
ظاهر
دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود | جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود | |||||
در انتظارصید تذرو وصال تو | چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود | |||||
از من مپرس حال شب دیر پای هجر | از بهرآنکه قصه آن شب دراز بود | |||||
من در نیاز بودم و اصحاب در نماز | لیکن نیاز من همه عین نماز بود | |||||
میساختم چو بربط و میسوختم چو عود | زیرا که چارهی دل من سوز و ساز بود | |||||
در اصل چون تعلق جانی حقیقتست | مشنو که عشق لیلی و مجنون مجاز بود | |||||
ترک مراد چون ز کمال محبتست | جم را گمان مبر که به خاتم نیاز بود | |||||
پیوسته با خیال حبیب حرم نشین | جان اویس بلبل بستان راز بود | |||||
خواجو کدام سلطنت از ملک هر دو کون | محمود را ورای وصال ایاز بود |