خواجوی کرمانی (غزلیات)/دل من باز هوای سر کوئی دارد
ظاهر
دل من باز هوای سر کوئی دارد | میل خاطر دگر امروز بسوئی دارد | |||||
هیچ دارید خبر کان دل سرگشتهی من | مدتی شد که وطن بر سر کوئی دارد | |||||
بگسست از من و در سلسله موئی پیوست | که دل خلق جهان در خم موئی دارد | |||||
ایکه از سنبل مشکین توعنبر بوئیست | خنک آن باد که از زلف تو بوئی دارد | |||||
ما بیک کاسه چنین مست و خراب افتادیم | حال آن مست چه باشد که سبوئی دارد | |||||
شاخ را بین که چه سرمست برون آمده است | گوئیا او هم ازین باده کدوئی دارد | |||||
ایکه گوئی که مکن خوی بشاهد بازی | هر کرا فرض کنی عادت و خوئی دارد | |||||
خیز چون پرده ز رخسار گل افکند صبا | روی گل بین که نشان گل روئی دارد | |||||
خوش بیا برطرف دیدهی خواجو بنشین | همچو سروی که وطن برلب جوئی دارد |