خواجوی کرمانی (غزلیات)/دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی
ظاهر
دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی | که جانرا انس ممکن نیست با این جن انسانی | |||||
در آن مجلس چو مستانرا ز ساغر سرگران بینی | سبک رطل گران خواه از سبک روحان روحانی | |||||
سماع انس میخواهی بیا در حلقهی جمعی | که در پایت سرافشانند اگر دستی برفشانی | |||||
چرا باید که وامانی بملبوسی و ماکولی | اگر مرد رهی بگذر ز بارانی و بورانی | |||||
سلیمانی ولی دیوان بدیوان تو بر کارند | بگو تا بشکند آصف صف دیوان دیوانی | |||||
برون از جهل بوجهلی نبینم هیچ در ذاتت | ازین پس پیش گیر آخر مسلمانی سلمانی | |||||
بملک جم مشو غره که این پیران روئین تن | بدستانت بدست آرند اگر خود پور دستانی | |||||
اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری | چو دیارت نمیماند چه رهبانی چه رهبانی | |||||
رود هم عاقبت بر باد شادروان اقبالت | اگر زین نگین داری همه ملک سلیمانی | |||||
چو میبینی که این منزل اقامت را نمیشاید | علم بر ملک باقی زن ازین منزلگه فانی | |||||
چو خواجو بستهئی دل در کمند زلف مهرویان | از آنروز در دلت جمعست مجموع پریشانی |