خواجوی کرمانی (غزلیات)/دست گیرید و بدستم می گلفام دهید
ظاهر
دست گیرید و بدستم می گلفام دهید | بادهی پخته بدین سوختهی خام دهید | |||||
چون من از جام می و میکده بدنام شدم | قدحی می بمن می کش بدنام دهید | |||||
تا بدوشم ز خرابات به میخانه برند | سوی رندان در میکده پیغام دهید | |||||
گر چه ره در حرم خاص نباشد ما را | یک ره ای خاصگیان بار من عام دهید | |||||
با شما درد من خسته چو پیوسته دعاست | تا چه کردم که مرا اینهمه دشنام دهید | |||||
در چنین وقت که بیگانه کسی حاضر نیست | قدحی باده بدان سرو گلندام دهید | |||||
چو از این پسته و بادام ندیدم کامی | کام جان من از آن پسته و بادام دهید | |||||
تا دل ریش من آرام بگیرد نفسی | آخرم مژدهئی از وصل دلارام دهید | |||||
چهرهی ازرق خواجو چو ز می خمری شد | جامه از وی بستانید و بدو جام دهید |