خواجوی کرمانی (غزلیات)/دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
ظاهر
دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا | که نماندست کنون طاقت بیداد مرا | |||||
راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست | اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا | |||||
هرگز از روز جوانی نشدم یکدم شاد | مادر دهر ندانم به چه میزاد مرا | |||||
دامنم دجلهی بغداد شد از حسرت آن | که نسیمی رسد از جانب بغداد مرا | |||||
آنکه یک لحظه فراموش نگشت از یادم | ظاهر آنست که هرگز نکند یاد مرا | |||||
من نه آنم که ز کویش به جفا برگردم | گر براند زدر آن حور پریزاد مرا | |||||
این خیالست که وصل تو به ما پردازد | هم خیالت کند از چنگ غم آزاد مرا | |||||
گر بگوشت نرسد صبحدمی فریادم | که رسد در شب هجران تو فریاد مرا | |||||
بر سر کوی تو چون خواجو اگر خاک شوم | به نسیم تو مگر زنده کند باد مرا |