خواجوی کرمانی (غزلیات)/در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی
ظاهر
در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی | بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی | |||||
چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان | عالم بروی دلستان چون گلستان آراستی | |||||
ای ساعد سیمین تو خون دل ما ریخته | گر دعوی قتلم کنی داری گوا در آستی | |||||
بر چینیان آشفته هندوی تو از شوریدگی | در جادوان پیوسته ابروی تو از ناراستی | |||||
روی چو مه آراستی زلف سیه پیراستی | وین شخص زار زرد را از مهر چون برکاستی | |||||
در تاب میشد جان مه چون چهره میافروختی | تاریک میشد چشم شب چون طره می پیراستی | |||||
خواجو گر از مهر رخت آتش پرستی پیشه کرد | چون پرده بگشودی ز رخ عذر گناهش خواستی |