خواجوی کرمانی (غزلیات)/در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی
ظاهر
در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی | بگذر ز سر اگر سر و سامان طلب کنی | |||||
در تنگنای کفر فرو ماندهئی هنوز | وانگه فضای عالم ایمان طلب کنی | |||||
زخمی نخوردی از چه کنی مرهم التماس | دردی نیافتی ز چه درمان طلب کنی | |||||
در مرتبت بپایهی دربان نمیرسی | وین طرفهتر که ملکت سلطان طلب کنی | |||||
خرمن بباد بر دهی از بهر گندمی | وینم عجب که روضهی رضوان طلب کنی | |||||
یکشب بکنج کلبهی احزان نکرده روز | از باد بوی یوسف کنعان طلب کنی | |||||
هر چوب کان ز دست شبانی در اوفتد | زان معجزات موسی عمران طلب کنی | |||||
آئی بدیر و روی بگردانی از حرم | و انفاس عیسی از دم رهبان طلب کنی | |||||
همچون خضر ز تیرگی نفس در گذر | گر زانکه آب چشمهی حیوان طلب کنی | |||||
خواجو چو وصل یار پریچهره یافتی | دیوی مگر که ملک سلیمان طلب کنی |