خواجوی کرمانی (غزلیات)/خیزید ای میخوارگان تا خیمه بر گردون زنیم
ظاهر
خیزید ای میخوارگان تا خیمه بر گردون زنیم | ناقوس دیر عشق را بر چرخ بوقلمون زنیم | |||||
هر چند از چار آخشپج و پنج حس در شش دریم | از چار حد نه فلک یکدم علم بیرون زنیم | |||||
گر رخش همت زین کنیم از هفت گردن بگذریم | هنگام شب چون شبروان هنگامه برگردون زنیم | |||||
بی دلستان دل خون کنیم وز دیدگان بیرون کنیم | بر یاد آن پیمان شکن پیمانه را در خون زنیم | |||||
ماییم چون مهمان او دور از لب و دندان او | هر لحظهئی برخوان او انگشت بر افیون زنیم | |||||
لیلی چو بنماید جمال از برقع لیلی مثال | در شیوهی جان باختن صد طعنه بر مجنون زنیم | |||||
خواجو چه اندیشی ز جان دامن برافشان بر جهان | ما را گر از جان غم بود پس لاف عشقش چون زنیم |