خواجوی کرمانی (غزلیات)/خوشا صبح و صبوحی با همالان
ظاهر
خوشا صبح و صبوحی با همالان | نظر بر طلعت فرخنده فالان | |||||
خداوندا بده صبری جمیلم | که مینشکیبم از صاحب جمالان | |||||
خیالت این که برگردم ز خوبان | چو درویش از در دریا نوالان | |||||
دلم چون گیسوی او بر کمر دید | چو وحشی شد شکار کوه مالان | |||||
گهی کز کازرون رحلت گزینم | بنالد از فغانم کوه نالان | |||||
غریبان را چرا باید که بینند | بچشم منقصت صاحب کمالان | |||||
خطا باشد که چشم ترکتازت | دل مردم کند یکباره نالان | |||||
مگر زلف تو زان آشفته حالست | که در تابند ازو آشفته حالان | |||||
چنان مرغ دلم در قیدت افتاد | که کبکان دری در چنگ دالان | |||||
عقاب تیز پر کی باز گردد | بهر بازی ز صید خسته بالان | |||||
غزل خواجو بگوید بر غزاله | مگر برآهوی چشم غزالان |