خواجوی کرمانی (غزلیات)/خورشید را ز مشک زره پوش کردهاند
ظاهر
خورشید را ز مشک زره پوش کردهاند | وانگه بهانه زلف و بنا گوش کردهاند | |||||
از پردلی دو هندوی کافر نژادشان | با آفتاب دست در آغوش کردهاند | |||||
در تاب رفتهاند و برآشفته کز چه روی | تشبیه ما بسنبل مه پوش کردهاند | |||||
کردند ترک صحبت عهد قدیم را | معلوم میشود که فراموش کردهاند | |||||
هر شب مغنیان ضمیرم ز سوز عشق | برقول بلبلان سحر گوش کردهاند | |||||
منعم مکن ز باده که ارباب عقل را | از جام عشق واله و مدهوش کردهاند | |||||
خواجو بنوش دردی عشقش که عاشقان | خون خوردهاند و نیش جفا نوش کردهاند |