خواجوی کرمانی (غزلیات)/خورشید را به سایهی شب در نشاندهاند
ظاهر
خورشید را به سایهی شب در نشاندهاند | شب را بپاسبانی اختر نشاندهاند | |||||
چیپور را ممالک فغفور دادهاند | مهراج را بمسند خان برنشاندهاند | |||||
تا خود چه دیدهاند که چیپال هند را | ترکان بپادشاهی خاور نشاندهاند | |||||
همچون مگس بتنگ شکر برنشسته است | خالی که برعقیق چو شکر نشاندهاند | |||||
گوئی که دانهئی بقمر برفشاندهاند | یا مهرهای ز غالیه در خور نشاندهاند | |||||
یا خازنان روضهی رضوان بلال را | در باغ خلد برلب کوثر نشاندهاند | |||||
گفتم که خال همچو سیه دانهی ترا | برقرص آفتاب چه در خور نشاندهاند | |||||
گفتا بروم خسرو اقلیم زنگ را | گوئی که بر نیابت قیصر نشاندهاند | |||||
برخیز و باده نوش که مستان صبح خیز | آتش بب دیدهی ساغر نشاندهاند | |||||
خون جگر که بر رخ خواجو چکیده است | یاقوت پارهئیست که در زر نشاندهاند |