خواجوی کرمانی (غزلیات)/خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت
ظاهر
خنک آن باد که باشد گذرش بر کویت | روشن آن دیده که افتد نظرش بر رویت | |||||
صید آن مرغ شوم کو گذرد بر بامت | خاک آن باد شوم کو به من آرد بویت | |||||
زلف هندوی تو باید که پریشان نشود | زانکه پیوسته بود همره و هم زانویت | |||||
سحر اگر زانکه چنینست که من مینگرم | خواب هاروت ببندد به فسون جادویت | |||||
بیم آنست که دیوانه شوم چون بینم | روی آن آب که زنجیر شود چون مویت | |||||
عین سحرست که هر لحظه بروبه بازی | شیرگیری کند و صید پلنگ آهویت | |||||
روز محشر که سر از خاک لحد بردارند | هرکسی روی بسوئی کند و من سویت | |||||
مرغ دل صید کمانخانهی ابروی تو شد | چه کمانست که پیوسته کشد ابرویت | |||||
بر سر کوی تو خواجو ز سگی کمتر نیست | گاه گاهی چه بود گر گذرد در کویت |