خواجوی کرمانی (غزلیات)/خرم آنروز که از خطه‌ی کرمان بروم

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(خرم آنروز که از خطه‌ی کرمان بروم)
  خرم آنروز که از خطه‌ی کرمان بروم دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم  
  با چنین درد ندانم که چه درمان سازم مگر این کز پی آن مایه‌ی درمان بروم  
  منکه در مصر چو یعقوب عزیزم دارند چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم  
  بعد از این قافله در راه بکشتی گذرد چو من دلشده با دیده‌ی گریان بروم  
  گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار چون سکندر ز پی چشمه‌ی حیوان بروم  
  تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم  
  چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم  
  اگرش دور مخالف به عراق اندازد من به پهلو ز پیش تا به سپاهان بروم  
  همچوخواجو گرم از گنج نصیبی ندهند رخت بر بندم و زین منزل ویران بروم