خواجوی کرمانی (غزلیات)/خرم آنروز که از خطهی کرمان بروم
ظاهر
خرم آنروز که از خطهی کرمان بروم | دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم | |||||
با چنین درد ندانم که چه درمان سازم | مگر این کز پی آن مایهی درمان بروم | |||||
منکه در مصر چو یعقوب عزیزم دارند | چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم | |||||
بعد از این قافله در راه بکشتی گذرد | چو من دلشده با دیدهی گریان بروم | |||||
گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار | چون سکندر ز پی چشمهی حیوان بروم | |||||
تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم | همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم | |||||
چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست | شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم | |||||
اگرش دور مخالف به عراق اندازد | من به پهلو ز پیش تا به سپاهان بروم | |||||
همچوخواجو گرم از گنج نصیبی ندهند | رخت بر بندم و زین منزل ویران بروم |