خواجوی کرمانی (غزلیات)/خدنگ غمزهی جادو چو در کمان آرد
ظاهر
خدنگ غمزهی جادو چو در کمان آرد | هزار عاشق دلخسته را بجان آرد | |||||
در آن دقیقهی باریک عقل خیره شود | دلم حدیث میانش چو در میان آرد | |||||
حلاوت سخنش کام جان کند شیرین | عبارتی ز لبش هر که در بیان آرد | |||||
از آن دو نرگس مخمور ناتوان عجبست | که تیر غمزه بدینگونه در کمان آرد | |||||
اگر چو خامه سرش تا به سینه بشکافند | نه عاشقست که یک حرف بر زبان آرد | |||||
کدام قاصد فرخنده میرود که مرا | حدیثی از لب آن ماه مهربان آرد | |||||
ز راه بنده نوازی مگر نسیم صبا | ز دوستان خبری سوی دوستان آرد | |||||
چرا حرام کند خواب بر دو دیدهی من | اگر نسیم سحر خواب پاسبان آرد | |||||
کسی که وصف لب و عارض کند خواجو | شکر بمصر برد گل بگلستان آرد |