خواجوی کرمانی (غزلیات)/خدا را از سر زاری بگوئید
ظاهر
خدا را از سر زاری بگوئید | که آخر ترک بیزاری بگوئید | |||||
چو زور و زر ندارم حال زارم | به مسکین حالی و زاری بگوئید | |||||
غریبی از غریبان دور مانده | اگر باشد بدین خواری بگوئید | |||||
وگر بازارئی غمخواره دیدید | بدین زاری و غمخواری بگوئید | |||||
چو عیاران دو عالم برفشانید | وگر نی ترک عیاری بگوئید | |||||
بدلدار از من بیدل پیامی | ز روی لطف ودلداری بگوئید | |||||
بوصف طرهاش رمزی که دانید | همه در باب طراری بگوئید | |||||
فریب چشم آن ترک دلارا | بسرمستان بازاری بگوئید | |||||
حدیث جعدش ار در روز نتوان | مسلسل در شب تاری بگوئید | |||||
وگر گوئید حالم پیش آن یار | به یاری کز سر یاری بگوئید | |||||
اگر خواهید کردن صید مردم | به ترک مردم آزاری بگوئید | |||||
یکایک ماجرای اشک خواجو | روان با ابر آذاری بگوئید |