خواجوی کرمانی (غزلیات)/حکایت رخت از آفتاب میشنوم
ظاهر
حکایت رخت از آفتاب میشنوم | حدیث لعل لبت از شراب میشنوم | |||||
ز آب چشمه هر آن ماجرا که میرانم | ز چشم خویش یکایک جواب میشنوم | |||||
کسی که نسخهی خط تو میکند تحریر | ز خامهاش نفس مشک ناب میشنوم | |||||
شبی که نرگس میگون بخواب میبینم | ز چشم مست تو تعبیر خواب میشنوم | |||||
ز حسرت گل رویت چو اشک میریزم | ز آب دیده نسیم گلاب میشنوم | |||||
چنان بچشمهی نوشت تعطشی دارم | که مست میشوم ار نام آب میشنوم | |||||
فروغ خاطر خویش از شراب مییابم | نوای نغمهی دعد از رباب میشنوم | |||||
حدیث ذره اگر روشنت نمیگردد | ز من بپرس که از آفتاب میشنوم | |||||
گهی کز آتش دل آه میزند خواجو | در آن نفس همه بوی کباب میشنوم |