خواجوی کرمانی (غزلیات)/حذر کن ز یاری که یاریش نیست
ظاهر
حذر کن ز یاری که یاریش نیست | بشودست از آنکو نگاریش نیست | |||||
چه ذوقش بود بلبل ار در چمن | گلی دارد و گلعذاریش نیست | |||||
خرد راستی را نهالی خوشست | ولیکن بجز صبر باریش نیست | |||||
مبر نام مستی که شرب مدام | بود کار آنکس که کاریش نیست | |||||
مده دل بدنیا که در باغ عمر | گلی کس نبیند که خاریش نیست | |||||
نیابی بجز بادهی نیستی | شرابی که رنج خماریش نیست | |||||
مرا رحمت آید بر آنکو چو من | غمی دارد و غمگساریش نیست | |||||
بدینسان که کافور او در خطت | عجب گر زعنبرغباریش نیست | |||||
به بازار او نقد قلبم درست | روانست لیکن عیاریش نیست | |||||
کجا اوفتم زین میان بر کنار | که بحر مودت کناریش نیست | |||||
اگر زانکه خواجو بری شد ز خویش | چه شد حسرت خویش باریش نیست |