پرش به محتوا

خواجوی کرمانی (غزلیات)/حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار)
  حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار  
  بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست زانکه با دست نسیم چمن و بوی بهار  
  همه بتخانه‌ی چین نقش و نگارست ولیک اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار  
  در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت اوست کاندر حرم عشق تو می‌یابد بار  
  سکه روی مرا نقش نبینی زانروی که درستست که چشمت نبود بر دینار  
  خرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت گر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمار  
  گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی چون مراد من دلسوخته اینست برآر  
  از میانت چو کمر میل کنارست مرا گر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنار  
  گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو که دلش را سر یارست و تنش را سر دار