خواجوی کرمانی (غزلیات)/حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار
ظاهر
حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار | باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار | |||||
بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست | زانکه با دست نسیم چمن و بوی بهار | |||||
همه بتخانهی چین نقش و نگارست ولیک | اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار | |||||
در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت | اوست کاندر حرم عشق تو مییابد بار | |||||
سکه روی مرا نقش نبینی زانروی | که درستست که چشمت نبود بر دینار | |||||
خرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت | گر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمار | |||||
گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی | چون مراد من دلسوخته اینست برآر | |||||
از میانت چو کمر میل کنارست مرا | گر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنار | |||||
گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو | که دلش را سر یارست و تنش را سر دار |