خواجوی کرمانی (غزلیات)/جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید
ظاهر
جز ناله کسی مونس و دمساز نیاید | جز سایه کسی همره و همراز نیاید | |||||
ای خواجه برو باد مپیمای که بلبل | در فصل بهاران ز چمن باز نیاید | |||||
گفتم که ز من سرمکش ای سرو روان گفت | تا سر نکشد سرو سرافراز نیاید | |||||
هر دل که به دستش نبود رشتهی دولت | همبازی آن زلف رسن باز نیاید | |||||
باز آی و بسوی من بیدل نظری کن | هر چند مگس در نظر باز نیاید | |||||
صاحبنظر از نوک خدنگ توننالد | برکشته چو خنجر زنی آواز نیاید | |||||
چون بلبل دلسوخته را بال شکستند | برطرف چمن باز بپرواز نیاید | |||||
تا زنده بود شمع صفت بر نکند سر | در پای تو هرکس که سرانداز نیاید | |||||
خواجو ز سفر عزم وطن کرد ولیکن | مرغی که برون شد ز قفس باز نیاید |