خواجوی کرمانی (غزلیات)/جان ما بر آتش و گیسوی جانان تافتست
ظاهر
جان ما بر آتش و گیسوی جانان تافتست | سنبلش در پیچ و ما را رشتهی جان تافتست | |||||
آن دو افعی سیاه مهره بازش از چه روی | همچو ثعبان برکف موسی عمران تافتست | |||||
جادوی مردم فریب او چو خوابم بسته است | زلف هندویش چرا نعلم بدانسان تافتست | |||||
گر نمیخواهد که ما را رشتهی جان بگسلد | آن طناب چنبری بهر چه چندان تافتست | |||||
مهر رخسار تو در جان من شوریده دل | همچون ماه چارده در کنج ویران تافتست | |||||
آن بنا گوش دل افروزست یا مه یا چراغ | کز شب زلف تو چون شمع شبستان تافتست | |||||
باده پیش آور که از عکس می و مهر رخت | در دلم گوئی که صد خورشید تابان تافتست | |||||
بنده تا دست طلب در دامن عشق تو زد | هرگزت روزی زغفلت سر ز فرمان تافتست ؟ | |||||
همچو زلفت کار خواجو روز و شب آشفته بود | با تو گر یک روز روی از مهر و پیمان تافتست |