خواجوی کرمانی (غزلیات)/جان توجه بروی مهوش کرد
ظاهر
جان توجه بروی مهوش کرد | دل تمسک بزلف دلکش کرد | |||||
مهر رویش که آب آتش برد | خاک بر دست آب و آتش کرد | |||||
آنکه کارم چو طره برهم زد | همچو زلفم چرا مشوش کرد | |||||
ابرویش تا چه شد که پیوسته | بر مه و مشتری کمانکش کرد | |||||
هر خدنگی که غمزهاش بگشود | نسبتش دل بتیر آرش کرد | |||||
مردم دیدهام بخون جگر | صفحهی چهره را منقش کرد | |||||
روز خواجو بروی او خوش بود | خوش نبود آنکه رفت و شب خوش کرد |