خواجوی کرمانی (غزلیات)/جانم از بادهی لعل تو خراب افتادست
ظاهر
جانم از بادهی لعل تو خراب افتادست | دلم از آتش هجر تو کباب افتادست | |||||
گر چه خواب آیدت ای فتنهی مستان در چشم | هر که از چشم و رخت بی خور و خواب افتادست | |||||
باز مرغ دل من در گره زلف کژت | همچو کبکیست که در چنگ عقاب افتادست | |||||
ای که بالای بلند تو بلای دل ماست | دلم از چشم تو در عین عذاب افتادست | |||||
دست گیرید که در لجه دریای سرشک | تن من همچو خسی بر سر آب افتادست | |||||
خبر من بسر کوی خرابات برید | که خرابی من از بادهی ناب افتادست | |||||
تا چه مرغم که مرا هر که ببیند گوید | بنگر این پشه که در جام شراب افتادست | |||||
خرم آن صید که در قید تو گشتست اسیر | حبذا دعد که در چنگ رباب افتادست | |||||
ای حریفان بشتابید که مسکین خواجو | برسرکوی خرابات خراب افتادست |