خواجوی کرمانی (غزلیات)/جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید
ظاهر
جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید | هندوئی چون طرهی پستت بطراری که دید | |||||
در سواد شام تاری مشک تاتاری که یافت | بر بیاض صبح صادق خط زنگاری که دید | |||||
مردم آزاری و هر دم عزم بیزاری کنی | بیگناهی مردم آزاری و بیزاری که دید | |||||
چون ندارم زور و زر هم چارهی من زاریست | بی زر و زوری بدین مسکینی و زاری که دید | |||||
آنکه زو شمشاد را پای خجالت در گلست | راستی را زان صفت سروی بعیاری که دید | |||||
تا صبا شد دسته بند سنبل گلپوش او | کار او جز عنبر افشانی و عطاری که دید | |||||
گفتمش بینم ترا مست و مرا ساغر بدست | گفت سلطانرا حریف رند بازاری که دید | |||||
قصد خواجو کرد و خونش خورد و برخاکش نشاند | ای عزیزان هرگز از خونخواری این خواری که دید |