خواجوی کرمانی (غزلیات)/توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
ظاهر
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد | فراقت از دل من لذت جوانی برد | |||||
ز چین زلف تو باد صبا بهر طرفی | نسیم مشک تتاری بارمغانی برد | |||||
چه نیکبخت سیاهست خال هندویت | که نیک پی بلب آب زندگانی برد | |||||
بساکه جان بلب آمد بانتظار لبت | ولیکن از لب من جان بلب توانی برد | |||||
بسا که مردمک چشم من ز خون جگر | بتحفه پیش خیال تو لعل کانی برد | |||||
خرد نشان دهان تو در نمییابد | چرا که نام و نشانش ز بی نشانی برد | |||||
چو گشت حلقهی زلفت خمیده چون چوگان | ز دلبران جهان گوی دلستانی برد | |||||
به غمزه نرگس مستت بریخت خون دلم | ولیکن از بر من جان به ناتوانی برد | |||||
کمال شوق ز خواجو نگر که دیدهی او | سبق ز ابر بهاری بدرفشانی برد |