خواجوی کرمانی (غزلیات)/ترا که گفت که قصد دل شکستهی ما کن
ظاهر
ترا که گفت که قصد دل شکستهی ما کن | چو زلف سر زده ما را فرو گذار و رها کن | |||||
نه عهد کردی و گفتی که با تو کینه نورزم | بترک کینه کن اکنون و عهد خویش وفا کن | |||||
بهرطریقی که دانی مراد خاطر ما جوی | بهر صفت که تو دانی تدارک دل ما کن | |||||
ز ما چو هیچ نیاید خلاف شرط محبت | مرو بخشم و ره صلح گیر و ترک جفا کن | |||||
وگر چنانکه دلت می کشد به بادهی صافی | بگیر خرقهی صوفی و می بیار و صفا کن | |||||
ز بهر خاطرم ای هدهد آن زمان که توانی | بعزم گلشن بلقیس روی سوی سبا کن | |||||
چو ره بمنزل قربت نمیبرند گدایان | بچشم بنده نوازی نظر بحال گدا کن | |||||
چه زخمها که ندارم ز تیغ هجر تو بر دل | بیا و زخم مرا مرهمی بساز و دواکن | |||||
هر آن نماز که کردی بکنج صومعه خواجو | رضای دوست بدست آر ورنه جمله قضا کن |