خواجوی کرمانی (غزلیات)/ترا که طرهی مشکین و خط زنگاریست
ظاهر
ترا که طرهی مشکین و خط زنگاریست | چه غم ز چهره زرد و سرشک گلناریست | |||||
فغان ز مردم چشمت که خون جانم ریخت | چه مردمیست که در عین مردم آزاریست | |||||
از آن دو چشم توانای ناتوان عجبست | که خون خسته دلانش غذای بیماریست | |||||
بیا که در غم هجر تو کار دیدهی من | ز شوق لعل روان برقدت گهرباریست | |||||
ندانم این نفس روح بخش جان پرور | نسیم زلف تو یا بوی مشک تاتاریست | |||||
شنیدهام که ز زر کارها چو زر گردد | مرا چو زر نبود چاره ناله و زاریست | |||||
به حضرتی که شهانرا مجال گفتن نیست | چه جای زاری سرگشتگان بازاریست | |||||
مده بدست سر زلف دوست خواجو دل | که کار سنبل هندوی او سیه کاریست | |||||
چنین که طرهی او را شکسته میبینی | بزیر هر سرمویش هزار طراریست |