خواجوی کرمانی (غزلیات)/تخفیف کن از دور من این باده که مستم
ظاهر
تخفیف کن از دور من این باده که مستم | وزغایت مستی خبرم نیست که هستم | |||||
بر بوی سر زلف تو چون عود برآتش | میسوزم و میسازم و با دست بدستم | |||||
در حال که من دانهی خال تو بدیدم | در دام تو افتادم و از جمله برستم | |||||
دیشب دل دیوانهی بگسسته عنانرا | زنجیر کشان بردم و در زلف تو بستم | |||||
با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئی | گفت از نظرم دور شو این لحظه که مستم | |||||
زان روز که رخسار چو خورشید تو دیدم | چون سنبل هندوی تو خورشید پرستم | |||||
آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت | آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم | |||||
شاید که ز من خلق جهان دست بشویند | گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم | |||||
هر چند شکستی دل خواجو بدرستی | کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم |