خواجوی کرمانی (غزلیات)/بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور
ظاهر
بیار باده که شب ظلمتست و شاهد نور | شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقی حور | |||||
کمینه خادمهی بزمگاه ماست نشاط | کهینه خادم خلوتسرای ماست سرور | |||||
معطرست دماغ معاشران ز بخار | معنبرست مشام صبوحیان ز بخور | |||||
ببند خادم ایوان در سراچه که ما | بدوست مشتغلیم و ز غیر دوست نفور | |||||
ز نور عشق برافروز شمع منظر دل | به حکم آنکه مه از مهر میپذیرد نور | |||||
دلی که همدم مرغان لن ترانی نیست | کجا بگوش وی آید صفیر طایر طور | |||||
مرا ز میکده پرهیز کردن اولیتر | که گفتهاند بپرهیز به شود رنجور | |||||
ولی چنین که منم بیخود از شراب الست | بهوش باز نیایم مگر بروز نشور | |||||
ز شکر تو مرا صبر به که شیرینی | طبیب منع کند از طبیعت محرور | |||||
ولی ز لعل تو صبرم خلاف امکانست | که می پرست نباشد ز جام باده صبور | |||||
فروغ چهرهات از تاب طره پنداری | که آفتاب شود طالع از شب دیجور | |||||
چه دور باشد ارت ذره ئی نباشد مهر | که ماه چارده دایم ز مهر باشد دور | |||||
به روی همنفسی خوش بود نظر ور نی | ز ناظری چه تمتع که نبودش منظور | |||||
ز جام عشق تو خواجو چنین که مست افتاد | بروز حشر سر از خاک برکند مخمور |