خواجوی کرمانی (غزلیات)/بگوئید ای رفیقان ساربان را
ظاهر
بگوئید ای رفیقان ساربان را | که امشب باز دارد کاروان را | |||||
چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل | زغلغل بلبل فریاد خوان را | |||||
اگر زین پیش جان میپروریدم | کنون بدرود خواهم کرد جان را | |||||
بدار ای ساربان محمل که از دور | ببینم آن مه نامهربان را | |||||
دمی بر چشمهی چشمم فرود آی | کنون فرصت شمار آب روان را | |||||
گر آن جان جهان را باز بینم | فدای او کنم جان و جهان را | |||||
چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم | نهم پی بر پی آن ابرو کمان را | |||||
شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه | بشکر خنده بگشاید دهان را | |||||
چو روی دوستان باغست و بستان | بروی دوستان بین بوستان را | |||||
چو میدانی که دورانرا بقا نیست | غنیمت دان حضور دوستان را |