خواجوی کرمانی (غزلیات)/بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
ظاهر
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا | که برون شد دل سرمست من از دست اینجا | |||||
چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان | دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا | |||||
تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم | هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا | |||||
کیست این فتنهی نوخاسته کز مهر رخش | این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا | |||||
دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری | زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا | |||||
دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم | شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا | |||||
نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست | صد چو آن خستهی دلسوخته در شست اینجا |