خواجوی کرمانی (غزلیات)/بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست
ظاهر
بوستان طلعتش را نوبهاری دیگرست | چشمم از عکس جمالش لاله زاری دیگرست | |||||
از میان جان من هرگز نمیگیرد کنار | گر چه هر ساعت میانش در کناری دیگرست | |||||
تا لب میگون او در داد جان را جام می | چشم مست نیمخوابش را خماری دیگرست | |||||
عاشقانرا با طریق زهد و تقوی کار نیست | زاهدی در مذهب عشاق کاری دیگرست | |||||
ایکه در حسن و لطافت در جهانت یار نیست | تا نپنداری که ما را جز تو یاری دیگرست | |||||
زلف مشکینت چرا آشفته شد چون کار من | یا ترا کاریست کو آشفته کاری دیگرست | |||||
بارها گفتم که دل برگیرم از مهرت ولیک | بار عشقت بر دلم این بار باری دیگرست | |||||
گرچه چین پیوسته در ابروی مشکینت خطاست | در خم زلف تو هر چین زنگباری دیگرست | |||||
شیرمردانرا اگر آهو شکارست این عجب | کاهوی چشم ترا هر دم شکاری دیگرست | |||||
از جهان خواجو طریق عاشقی کرد اختیار | بختیار آنکس که او را اختیاری دیگرست |