خواجوی کرمانی (غزلیات)/به من رسید نوید وصال دلداران
ظاهر
به من رسید نوید وصال دلداران | چو کشته را دم عیسی و کشته را باران | |||||
چه نکهتست مگر بر گذار باد بهار | گشودهاند سر طبلههای عطاران | |||||
به حق صحبت و یاری که چون شوم در خاک | بود هنوز مرا میل صحبت یاران | |||||
چو رفت آب رخم در سر وفاداری | بهل که خاک شوم در ره وفاداران | |||||
ترا که بر سر سنجاب خفتهئی چه خبر | که شب چگونه بروز آورند بیداران | |||||
ز نرگس تو طبیبان اگر شوند آگاه | هزار بار بمیرند پیش بیماران | |||||
چنین که بادهی دوشین مرا ز خویش ببرد | مگر بدوش برندم ز کوی خماران | |||||
کسیکه مست بمیرد بقول مفتی عشق | برو درست نباشد نماز هشیاران | |||||
چگونه خواب برد ساکنان هودج را | ز غلغل جرس و نالهی گرفتاران | |||||
مجال نیست که در شب کسی برآرد سر | ز بسکه دست برآوردهاند عیاران | |||||
دل ار چه روی سپردی بطرهاش خواجو | کسی چگونه دهد نقد خود بطراران |