خواجوی کرمانی (غزلیات)/به عقل کی متصور شود فنون جنون
ظاهر
به عقل کی متصور شود فنون جنون | که عقل عین جنونست والجنون فنون | |||||
ز عقل بگذر و مجنون زلف لیلی شو | که کل عقل عقیلهست و عقل کل جنون | |||||
بنور مهر بیارا درون منظر دل | که کس برون نبرد ره مگر بنور درون | |||||
جنون نتیجهی عشقست و عقل عین خیال | ولی خیال نماید بعین عقل جنون | |||||
بعقل کاشف اسرار عشق نتوان شد | که عقل را بجز از عشق نیست راهنمون | |||||
در آن مقام که احرام عشق میبندند | بب دیده طهارت کنند و غسل بخون | |||||
شدست این دل مهموز ناقصم با مهر | مثال زلف لفیف پریرخان مقرون | |||||
چو من بمیرم اگر ابر را حیا باشد | بجای آب کند خاک من بخون معجون | |||||
حیات چیست بقایی فنا درو مضمر | ممات چیست فنایی بقا درو مضمون | |||||
اگر جمال تو بینم کدام هوش و قرار | و راز تو هجر گزینم کدام صبر و سکون | |||||
چه نیکبخت کسی کو غلام روی تو شد | مبارک آنکه دهد دل بطلعت میمون | |||||
اگر بروی تو هر روز مهرم افزونست | نشاط دل نبود جز بمهر روز افزون | |||||
محققت نشود سرکاف و نون خواجو | مگر ز زلف چو کاف و خط سیاه چو نون |