خواجوی کرمانی (غزلیات)/به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو
ظاهر
به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو | بتاب طره مهپوش سایه گستر تو | |||||
که من بمهر رخت ذرهئی جدا نشوم | گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو | |||||
بخال خلدنشینت که روز و شب چو بلال | گرفته است وطن بر لب چو کوثر تو | |||||
که طوطی دل شوریدهام بسان مگس | دمی قرار نگیرد ز شور شکر تو | |||||
به لحظهئیکه کشد تیغ تیز پیل افکن | دو چشم عشوه گر شیر گیر کافر تو | |||||
که همچو تشنه که میرد ز عشق آب حیات | بود دلم متعطش بب خنجر تو | |||||
بدان خط سیه دود رنگ آتش پوش | که در گرفت بگرد مه منور تو | |||||
که من بروز و شب آشفته و پریشانم | از آن دو هندوی گردنکش دلاور تو | |||||
بخاک پای تو کانرا بجان و دل خواهد | که تاج سر کند آنکس که باشدش سر تو | |||||
که چون بخاک برند از در تو خواجو را | بهیچ باب نجوید جدایی از در تو |